سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☆★☆ عشق شیطونک☆★☆

خیلی دوست داشتم و دارم دایی جون

    نظر

لب دریا


لب دریا رو به موجا


روی نیمکت تک وتنها


توی رویا با خیالت


زندگی رو زنده هستم


لب دریا رو به موجا


روی نیمکت تک و تنها


توی رویا با خیالت


زندگی رو زنده هستم


لب دریا عین موجا


باز به یادت می خروشم


تا بفهمی خیلی وقته


اینجا منتظر نشستم


لب دریا انتظارت چه قشنگه


همه عمر انتظارت چه قشنگه


دریا بازم منو فریاد می زنه


میگه خشکی جای موندن دیگه نیست


بیا دریایی شو تا ماهی باشیم


آخه ماهی توی آب زندونی نیست


لب دریا انتظارت چه قشنگه


همه عمر انتظارت چه قشنگه


دیدار نزدیک است منتظر بمون زیاد طول نمی کشه(خودکشی نمی خوام بکنم

    نظر

دلتنگی


دلم برات تنگ شده خیلی وقته


لحظه دوری از تو خیلی سخته


نمیدونی چه تلخه بی تو بودن


چه معنی داره بی تو شعر سرودن


 


دلتنگیهام فراوونه دل دیگه بی تو داغونه


دنیا با اون بزرگیهاش بی تو برام زندونه


هوای چشمام بارونه


 


هیچکس رو جز تو ندارم


که سر روی شونه اش بذارم


باز مثل ابرای بهار


واسه اش یه دنیا ببارم


سر روی شونه اش بذارم


 


به سر هوای تو دارم


اینجوری داغونم نکن


من که اسیر عشقتم


بیا و زندونم نکن


 


چرا رفتی و گذشتی ازم


دوست دارم اسمونی شمو


پیشت بیام واسه همیشه


جدا از این دنیا و جدا ز ریشه


 


عزیزم بیام پیشت تا همیشه


نمایش تصویر در وضیعت عادی


قسمت اول

    نظر

یکی بود یکی نبود، روزگاری فاحشه ای بود به اسم ماریا که... صبر کنید! یکی


بود یکی نبود جملهء آغازین بهترین قصه های بچه ها است و فاحشه کلمه ای


برای آدم بزرگ ها! به نظر شما من چطور می توانم داستانم را با چنین تناقض


آشکاری آغاز کنم؟ اما مگر نه اینکه ما آدم ها در تمام لحظات زندگی مان


یک پامان در عرشافسانه ها است و یک پامان در اعماق، بگذارید برای یک


بار هم که شده همان طور هم داستان را شروع کنیم؛ روزی روزگاری فاحشه ای


زندگی می کرد به نام ماریا مثل همهء فاحشه ها، او هم معصوم و بی گناه


به دنیا آمده بود و بعدتر در نوجوانی آرزو کرده بود که مرد رویایی زندگی اش


را ملاقات کند، مردی پولدار، خوشتیپ، باهوش که با او در لباس سفید


عروس ازدواج کند، دو تا بچه داشته باشند، که وقتی بزرگ شدند معروف


شوند، و در خانه ای زیبا زندگی کند که از پنجره هایش دریا دیده می شود. پدر


ماریا یک فروشندهء دوره گرد بود و مادرش یک خیاط؛ آنها در شهری در مرکز


برزیل زندگی می کردند که فقط یک سینما داشت، یک کاباره و یک بانک؛


ماریا همیشه آرزو داشت بالاخره یک روز شاهزادهء جذاب و دلربایش بی خبر


بیاید و بند از پای او بگشاید و آنها، دوتایی با هم از آنجا بروند، آنوقت می


توانستند با هم دنیا را فتح کنند روزهایی که ماریا منتظر شاهزادهء دلربایش


بود تنها کارش خیال پردازی بود و رویا بافی؛ او اولین بار وقتی یازده سالش


بود عاشق شد. در مسیر خانه تا مدرسه، متوجه شده بود که تنها نیست و


همسفری دارد. پسری که در همسایگی شان بود در همان شیفت درسمی


خواند و به مدرسه می رفت. آنها هیچوقت با هم حرف نمی زدند، حتی یک


کلمه؛ اما کم کم ماریا ملتفت شد بهترین اوقات روزش لحظاتی است که


دارد به مدرسه می رود، حتی لحظه های برگشتن؛ تشنگی و خستگی، وقتی که


خورشید داشت غروب می کرد و پسر تند تند راه می رفت و ماریا تمام سعی


اشرا می کرد که پا به پای او سریع قدم بردارد این ماجرا ماهها و ماهها


پشت هم تکرار می شد، ماریا که از درسخواندن متنفر بود و تنها تفریح اش


تلویزیون بود شروع کرد به آرزو کردن برای اینکه آن روزها زودتر بگذرند. او


برخلاف دخترهای همسن اش مشتاقانه در انتظار رفتن به مدرسه می ماند،


برای همین آخر هفته ها به نظرشکند و غمگین می گذشتند. کند تر از آن


چیزی که باید برای یک بچه بگذرد مثل کندی ساعت ها برای آدم بزرگ ها. او


فهمید که بلندی روزها دلیل ساده ای دارد، اینکه او فقط 10 دقیقه با کسی که


دوستش دارد سپری می کند و هزاران ساعت با فکر و خیال او. بعد فکر کرد


چه لذتی دارد اگر روزی بتواند با او صحبت کند...و همین هم شد یک روز صبح،


در راه مدرسه، پسر نزدیک آمد و پرسید می شود یک مداد به من بدهی؟ ماریا


جوابی نداد. راستش را بخواهید خیلی از این نزدیک شدن بی مقدمه برآشفته


شده بود به خاطر همین قدم هایشرا تندتر کرد، خیلی ترسیده بود وقتی دیده


بود او دارد به طرفش می آید. وحشت کرده بود که نکند پسر بفهمد که او


دوستش دارد، که مشتاقانه منتظرش می مانده، که چقدر در رویاهایش دست


پسر را گرفته و با او راه مدرسه را رفته و آن راه را با هم ادامه داده اند، تا


آخرش، تا جایی که مردم می گفتند یک شهر بزرگ است و ستاره های سینما


و تلویزیون، با کلی ماشین و سینما و کلی کارهای جالب و بامزه برای انجام


دادن باقی روز اصلا حواسش به درسهایش نبود و همه اش از رفتار احمقانه ای


که صبح ازش سر زده بود عذاب می کشید، اما در عین حال چیزی تسلایش می


داد، اینکه می دانست پسر هم تمام این مدت به فکر او بوده و مداد تنها


بهانه ای بوده برای شروع صحبت. از آنجا مطمئن بود که وقتی پسر آمده بود


جلو خودش در جیبش مداد داشت. منتظر دفعهء بعد ماند و تمام آن شب، و


شب های بعدش، با خودش حرف هایی را که باید به پسر می زد مرور کرد تا


وقتی که بالاخره راه شروع کردن قصه ای را پیدا کرد که هیچ وقت تمام نمی


شد.اما با اینکه آنها باز هم در کنار هم به مدرسه می رفتند دفعهء بعدی


وجود نداشت، بعضی وقت ها ماریا در حالیکه توی دست راستش یک مداد


نگه داشته بود چند قدم جلو می رفت و سایر اوقات هم ساکت، در حالیکه


داشت با عشق پسر را تماشا می کرد، پشت سر او راه می رفت. پسر حتی یک


کلمهء دیگر با او حرف نزد و ماریا مجبور بود تا آخر سال تحصیلی خودش را با


نگاه کردن و دوست داشتن او در سکوت راضی کند در طول تعطیلات تمام


نشدنی تابستان، یک روز صبح که ماریا از خواب بیدار شد متوجه خونی شد که


روی پاهایش ریخته بود. فکر کرد دارد می میرد و تصمیم گرفت که نامه ای


برای پسر بنویسد و به بگوید که او عشق بزرگ زندگی اشبوده، این را بگوید


و به بیشه برود و در آنجا بی شک گرگ درنده ای یا یکی از هیولاهایی که


همیشه اهالی روستا را به وحشت می انداختند و یا حتی معشوقهء کشیشی


که پس از نفرین تبدیل به قاطری سرگردان در شب شده او را می کشتند و


هیچ کس هم خبردار نمی شد که واقعا بر او چه گذشته. مادر و پدرش هم با


ناپدید شدنش بهتر می توانستند کنار بیآیند تا مردنش. اینطور همیشه


امیدی که مختص فقراست ته دلشان باقی می ماند که دخترشان توسط


ثروتمندی نازا دزدیده شده و در آینده خوشبخت و پولدار به پیششان بازخواهد


گشت، و اینگونه عشق زندگیشهم هیچ گاه او را فراموش نخواهد کرد، در


حالیکه هر روز خودشرا لعنت خواهد فرستاد که چرا هرگز دوباره سعی نکرد


سر صحبت را با او باز کند ماریا هیچ وقت آن نامه را ننوشت، چون همان


موقع مادرش به اتاق آمد و با دیدن لکه های خون لبخندی زد و گفت :حالا تو


یک خانم جوانی ماریا از ارتباط بین آن لکه های خون و یک خانم جوان شدن


حیرت زده بود، اما مادرشاز پس دادن توضیح قانع کننده تری برنمی آمد،


فقط گفت که خیلی عادی است و از این به بعد چهار یا پنج روز در ماه اینطوری


می شود و او باید اینجور وقت ها یک چیزی مثل بالشکوچولوی عروسک اش


بین پاهایش بپوشد. ماریا از مادرش پرسید که آیا مرد ها ازیک نوع لوله


استفاده می کنند که خون تمام شلوارشان را نگیرد؟ اما پاسخ شنید که فقط


خانم ها اینطوری می شوند ماریا به خدا شکایت کرد، بالاخره به قاعده شدن


عادت کرد ولی به غیبت و نبودن پسر نه. مدام خودشرا سرزنش می کرد که


چرا آنطور احمقانه از پسر فرار کرده بود، از چیزی که بیشتر از هر چیز دیگری


دوستش داشت... روز قبل از اینکه سال تحصیلی جدید شروع شود او به تنها


کلیسای شهر رفت و رو به تمثال سن آنتونی قسم خورد که خود پیشقدم


بشود وسر صحبت را با پسر باز کند روز بعد، ماریا بهترین لباسش را که


مادرشبرای آن روز بخصوص دوخته بود پوشید و به سمت مدرسه راه افتاد،


خدا را شکر کرد که تعطیلات بالاخره تمام شده بود. اما اثری از پسر نبود،


تمام روزهای آن هفته یکی یکی همراه با زجر سپری می شدند اما از پسر


خبری نبود تا اینکه بعضی از همکلاسیهایش به او گفتند که پسرک از شهر


رفته !یک نفر گفت : رفته یه جای دور آنوقت، ماریا فهمید که واقعا بعضی


چیزها برای همیشه از دست می روند، او همچنین یاد گرفت جایی وجود دارد


که به آن می گویند: یه جای خیلی دور! فهمید که دنیا خیلی پهناور است و


شهر او خیلی کوچک؛ و اینکه آدم های دوست داشتنی و جذاب همیشه می


روند... او هم دلش می خواست آنجا را ترک کند، اما هنوز خیلی جوان بود. این


جوری بود که او یک روز نگاهی به خیابان های خسته کنندهء شهرش کرد و


تصمیم گرفت روزی رد پسرک را دنبال کند... نهمین جمعه پس از رفتن


پسرک، زانو زد و از مریم مقدسخواست که او را از آنجا ببرد ماریا برای مدتی


بسیار غمگین بود و بیهوده سعی می کرد ردی از پسرک پیدا کند، اما هیچ


کس نمی دانست که پدر و مادر او به کجا رفته بودند. ماریا کم کم متوجه


شد دنیا خیلی بزرگ است، عشق خیلی خطرناک است و مریم مقدس که در


بهشتی دور سکنی گزیده به دعای بچه ها توجهی نمی کند......ادامه در قسمت بعدی


نظرتو راجع به این قسمت چیه؟؟؟؟بگوتا ادمه بدم زحمتم هدر نره


بخند

    نظر

آدمک


 


آدمک آخر دنیاست بخند


آدمک مرگ همین جاست بخند


آدمک خر نشوی گریه کنی


کل دنیا سراب است بخند


آن خدایی که بزرگش خوانی


به خدا مثل تو تنهاست بخند


دست خطی که تو را عاشق کرد


 


شوخی کاغذی ماست بخند


فکر کن درد تو ارزشمند است


فکر کن گریه چه زیباست بخند


صبح فردا به شب نیست که نیست


تازه انگار که فرداست بخند


راستی آنچه که یادت دادیم


پرزدن نیست که درجاست بخند


آدمک نغمه آغاز نخوان


به خدا آخر دنیاست بخند
نمایش تصویر در وضیعت عادی


جوک های اصفهانی

    نظر

به اصفهانیه می گن باموز جمله بساز می گه که صبح دادم سرویس ها رو موزاییک کردن


 


اصفهانیه موز میخوره پوستش رو می زاره لای دفتر خاطراتش!


 


اصفهانیه در حال مرگ بوده از زنش می پرسه محمد کجاست ؟ زنش میگه : همین جا کنارت نشسته . میگه علی کجاست ؟ زنش میگه اونطرفت نشسته . میگه حامد کجاست ؟ میگه اونم همین جاست . یهو داد می زنه پس برای چی چراغ اون اتاق بی خودی روشنه ؟


 


زن اصفهانی یه پسر بچه اش را دم بالکن نشونده بود و قربون و صدقه اش می رفت. دست به آلت بچه میذاشته و میگفته ...این قوقولش سیصد تومن. اون قوقولشم چارصد تومن. این یکی شم پونصدتومن.....مرد رند اصفهانی که داشته از زیر پنجره می گذشته رو به زنه میگه : ببخشین آباجی ...شوما که قیمت دستتونه میشه یه قیمتی هم رو معامله ما بزارین؟


 


یه روز یه موش میره خونه ی یه اصفهانی سو هاضمه می گیره میمیره


 


یه روز یه اصفهانی موز میخوره معده اش تعجب میکنه


 


یک اصفهانیه جوهر خودکارش تموم میشه ترک تحصیل میکنه راضی


 


اصفهانی یه با اتومبیلش وارد تعمیرگاهی شدو به مکانیک گفت: لطفا یه استکان روغن توی موتور، یه لیوان آب توی رادیاتور بریزین. مکانیک گفت: لاستیکاتون هم کم بادن اجازه بدین توش کمی سرفه کنم!!!


 


اصفهانیه داشته نوار روضه گوش میداده میزنه آخر نوار ببینه شام می دهند یا نه.


 


در هلند نمایشگاه گلی برپا شده بود و اصفهانی یه به نمایندگی از ایران در این نمایشگاه شرکت کرده بود . مدتی که اصفهانی یه توی غرفه نشسته بودحوصله اش سرمی ره و برای سرکشی به غرفه های دیگه از غرفه خارج می شه و می ره سراغ غرفه ی هلند و از هلندی یه می پرسه : ببخشین عمو شما چه گلی رو پرورش می دین؟هلندی یه با افتخار می گه : در کشور هلند ،ما گل لاله پرورش می دیم.اصفهانی یه با خنده می گه : این که چیزی نیست. ما تو ی اصفهون بچه هامون کونشونو با این گل شما پاک می کنن... و از غرفه ی هلندی یه می ره.هلندی یه می ره سراغ غرفه انگلیس و جریانو براش تعریف می کنه. انگلیسی یه می گه : بگذار بیاد خودم حسابشو می رسم. اصفهانی یه سراغ غرفه انگلیُسی یه می آد و سوالش را تکرار می کنه. انگلیسی یه می گه : ما در کشورمان گل رز پرورش می دیم و 700 گونه رز داریم و... اصفهانی شیطون دو باره می گه : اولا که گل رز بومی اصفهونه و ثانیا این که چیزی نیست توی اصفهون ،بچه های ما کونشونو با گل رز پاک می کنن. و از غرفه انگلیسی میره. آن دو تصمیم می گیرن که برن سراغ اصفهانی یه وهمین جوابو به خود اصفهانی یه تحویل بدن. با زیرکی و موذیانه خودشونو به غرفه ی اصفهانی یه می رسونن و ازش می پرسن : ببخشین توی شهر شما چه گلی پرورش می شه؟ اصفهانی یه با خنده می گه : توی شهر ما اصفهون کاکتوس پرورش میشه ...حالا اگه میتونین ، بیایین کونتونو باهاش پاک کنین!!!


 


 


یه روز یه آلمانی و یه تهرانی و یه اصفهانی می افتند تو دریا نهنگه میاد آلمانیه و تهرانیه را میخوره ازش میپرسند پس چرا اصفهانی را نخوردی میگه آخه دو سال پیش یه اصفهانی خوردم تا حالا اسهالم


 


یه روز یه اصفهانی ازدواج میکنه برای اینکه خرجش کمتر بشه تنها میره ماه عسل


 


یه روز یه اصفهانی قرص اکس می خوره میره تو تاکسی دونفر را حساب میکنه؛


 


در اصفهان هیچکس ساعت ندارد برای اینکه همه از ساعت میدان شهر استفاده می کنند .


اصفهانیه یه موز میخوره تا یه هفته دستشویی نمیره!


پدر عروس اصفهانی به مادر عروس: یارو اومده‌س، دیده‌س، پسندیده‌س، برداشته برده‌س، خورده‌س، مالونده‌س، چلونده‌س، زده‌س پکونده‌س، حالا آورده میگه: پاره‌س


 


یه اصفهونیه زنش رو توی عربستان گم می کنه. بعد از دو هفته زنش بهش زنگ میزنه میگه حاج آقا دو کلمه حرف حساب دارم: نه پولت پولس نه دولت لولس


 


یه وزنه محکم از بالای یه ساختمون می افته روی پای یه اصفهانی، اصفهانی داد میزنه:آخ! کفشم، اوخ!


 


یه روز یه مردی در اصفهان در یه خانه ای را میزنه و مقدار آب برای رفع تشنگی درخواست میکنه دختر بچه ای دم در میاید و یک کاسه دوغ خنک به مرد میده ، وقتی مرد تا آخر دوغ را سر میکشد به دختره میگه کوچولو شما هر که درب خانه تان را بزنه و آب بخواهد بهش دوغ خنک میدید دختر بچه میگه نه بابا دیشب مهمان داشتیم دوغ درستکردیم منتها سوسک افتاد توش برای همین چون می خواستیم دور نریزیم دادیم شما خوردید ، با شنیدن این حرف مرد عصبانی میشه و میزنه کاسه دوغ را میشکنه، آنوقت دختر داد میزنه و میگه مامان - مامان این آقائه زد کاسه غذای سگمان رو شکست


 


از 5 راه میشه تشخیص داد یه نفر اصفهانیه ، اول اینکه همشون زیرشلواری آبی راه راه می پوشن ( البته شاید با خوندن این مطلب سریع اونو عوض کنن ) ، دوم اینکه با خوردن هر قلوب نوشابه نگاهی به شیشه میکنن به کجا رسیده ، سوم اینکه تا در بستنی رو باز میکنن سریع یه لیس به درش میزنن ، چهارم اینکه وقتی براشون مهمون میاد دم در می ایستند و به جای اینکه بگویند بفرمائید تو میگن چرا نمیای تو ، پنجم اینکه من اصفهانی نیستم ، ولی چرا این کار ها رو میکنم  


 


بچه یه اصفهانی شکم درد میگیره میبرنش بیمارستان دکتره بعد از عمل از اتاق عمل میاد بیرونو میگه الحمد و لله عمل با موفقیت انجام شد و ما این سکه 5 ریالی رو از شکم بچه در اوردیم اصفهانیه میره جلو میگه آقای دکتر اول 5 ریال ما رو بدین حسابمون با هم قاطی نشه .  


جوک های اصفهانی

    نظر

یه روز یه اصفهانی با زن وپسرش میرن کنار رودخونه برای پیک نیک که برای‎ ‎نهارشون سه تا تخم مرغ می برند! یدفعه پسرشون را آب ‏می بره که پدره داد می زنه:‏‎ ‎خانوم بچه رو آب برد ‏‎ ‎دو تا تخم مرغ بیشتر درست نکن!


اگه گفتید چه جوری میشه اصفهانی رو زجر داد: ببندیش به تیر برق وبهش بگین کوچه اون طرفی شام میدن


دانشگاه صنعتی اصفهان که بودم میدیدم بچه های اصفهانی روزهایی که کلاس هم ندارند باز هم از ساعت 7 صبح تو دانشگاه هستند تا 7شب و با خودم میگفتم دانشجو یعنی اینها ولی بعد فهمیدم ژتون صبحانه و نهار و شام عامل این اعتکاف در دانشگاه بوده  


اصفهانیه کارت اینترنتش تموم میشه میندازتش تو آب جوش 


 


یکبار یه اصفهانی خونش آتیش میگیره یه تک زنگ به آتش نشانی می زده 


اصفهانی تف میکنه آب بدنش کم میشه  


یه روز یه اصفهانیه توی یکی از پادگانهای تهران خدمت می کرده . بچه تهرونی ها برای اینکه اونو اذیت بکنند توی غذایش تف می کردند و اون هیچ چی نمی گفت بعد از چند روز تهرونی ها قرار میگزارند که باهاش دوست بشوند اصفهانیه میگه از کی میخواهید با من دوست بشوید میگند از فردا , اصفهانیه هم میگه من هم از فردا نمیشاشم توی سماور  


اصفهانیه موبایل می خره صفرشو می بنده  


یه اصفهانی به یه عربه  گفت چقدر میدی تا من یه چشممو با دندون گاز بگیرم عربه میگه شرط صد تومن و اصفهانی یه چشمش رو که مصنوعی بود در میاره و با دندون گاز میگیره چند دقیقه بعد اصفهانی باز میگه چقدر میدی تا اون چشممو هم گاز بگیرم خلاصه یه دویستی شرط میبندند اصفهانیه دندون مصنوعیش رو در میاره و بااون چشم دیگش رو گاز میگیره عربه تصمیم میگیره تلافی کنه یه چند دقیقه بعد اصفهانی بازم میگه خوب حالا چند میدی تا رو شلوارت من جیش کنم ولی شلوارت خیس نشه عربه گفت پنج تومن اصفهانیه هم قبول کرد و رو شلوار عربه جیش کرد عربه دید شلوارش خیس شد پنج تومنو گرفت و رفت  


زمان دانشجویی با یکی از دوستان که اصفهانی بود با ماشینش رفته بودیم بیرون (دوتایی), این رفیق ما یه جارو خلاف رفت و پلیس جلوشو گرفت و جریمش کرد, آقا چشمتون روز بد نبینه این رفیق ما یقه مارو چسبید که موقع خلاف و جریمه شدن تو هم تو ماشین بودی باید نصفشو بدی!  


یه اصفهانیه به دوستش میگه : حسن خودکار داری . میگه نه جوهرش تموم شده . به اون یکی دوستش میگه : مجتبی مداد داری میگه نه مدادم نوکش شکسته . اصفهانیه میگه ای بدبختا حالا باید از خودکار خودم استفاده کنم


اصفهانیه داشته تو اتوبان 180 تا سرعت میرفته، افسره جلوشو میگیره، بهش میگه: شما گواهینامه دارین؟ یارو میگه نخیر! میگه: کارت ماشین چی؟ مرده میگه: دارم ولی مال خودم نیست، مال اون بدبختیه که جسدش تو صندوق عقبه! افسره کف میکنه، میره سریع به مافوقش گذارش میده. خلاصه بعد از یک ربع سرهنگ مافوقش میاد، از مرده میپرسه: آقا شما گواهینامه و کارت ماشین ندارین؟! یارو میگه: چرا قربان، بفرمایین! دست میکنه از تو داشبرد گواهینامه و کارت ماشین رو درمیاره، میده خدمت سرهنگ. سرهنگه میگه: می‌تونم صندوق عقب ماشینتونو بازرسی کنم؟ اصفهانیه میگه: خواهش میکنم، بفرمایید. سرهنگه میره در صندوق عقب رو باز میکنه، میبینه اونجا هم خبری نیست. برمیگرده به مرده میگه: ولی زیردست من گزارش داده که شما گواهینامه و کارت ماشین ندارین و یه جسد هم تو صندوق عقب ماشینتونه! اصفهانیه میگه: نه قربان دروغ به عرضتون رسوندن! خودتون که مشاهده کردین. به خدا این افسره عقده‌ایه! دوست داره بیخودی به ملت گیر بده! لابد بعدشم گفته که من داشتم 180 تا سرعت می‌رفتم! 


 


یک اصفهانی چایی میاره برای مهموناش ولی قند نمی یاره .می گه به قند بالای یخچال نگاه کنید و چای بخورید یه بچه ای میره تو بحر قنده اصفهانیه میزنه پشت کله پسره می گه من گفتم چای با قند بخور نه چای شیرین


  یه بار یه شیرازی وارد اصفهان میشه از یه اصفهانیه می پرسه :آقا این طرفا دستشویی کجاست؟ اصفهانیه می گه: ته این خیابون زیر یه رستوران پله ها رو بگیر برو پائین. شیرازیه می گه :ممنون آخه یه بدهی به اصفهانیها دارم می خوام بدمو بیام. اصفهانیه که می بینه رودست خورد در جواب می گه:ندادی هم ندادی دادا تا ته بخور یه آب هم روش


اصفهانیه داشته تو خیابون میرفته که یهو میبینه اوضاع دل و روده خرابه و به شدت نیاز به قضای حاجت داره! خلاصه یخورده اطراف چرخ میزنه تا آخر یک توالت عمومی پیدا میکنه. خوشحال و خندان میره تو که یهو دم در یک مردک لندهور جلوشو میگیره، میگه: کجا عمو؟! اینجا توالتش ورودی داره، 200 تومن! اصفهانیه شاکی میشه، میگه: انصافتو شکر! یک ریدن دویست تومن؟! نمیخوام! خلاصه میاد بیرون، یکم دیگه چرخ میزنه میبینه نه اوضاع خیلی خرابه، برمیگرده، میگه: درک بیا اینم دویست تومن. یارو میگه: نـُچ! نرخا بالا رفته، ورودی جدید 500 تومنه! اصفهانیه تا فیهاخالدونش میسوزه، میگه: یعنی چی؟! مگه سر گردنست؟! آدم به خودش برینه به صرفه‌تره! خلاصه باز شاکی میاد بیرون، یکم راه میره، میبینه الانه که وسط آدم و عالم برینه به خودش، زود بر میگرده، باحال زار یک پونصدی میده، میگه: بیا بابا اینم 500 تومن. باز صاب توالت یک ابرو میندازه بالا، میگه: نـُـچ! چون تو مضیقه‌ای ورودیت میشه هزار تومن! اصفهانیه که دیگه عرق از بناگوشش سرازیر شده بوده، میگه: بابا سگ خور! بیا اینم هزار تومن، بزار برم برینم! خلاصه میره تو. مردک توالت‌چی(!) میبینه یک ربع گذشت، نیم ساعت گذشت، یک ساعت گذشت، آقا نیومد بیرون. میره در توالت رو باز میکنه، میبینه اصفهانیه با کمربند خودشو دار زده، یک یادداشت هم گذاشته که: "کسی که تو این گرونی فرق گوز و ان رو نمیفهمه فقط واسه مردن خوبه"!  


یه خانواده اصفهانی بعد از یک هفته که موز خریدند مردند ؟ چون برای اینکه مزه موز نره دیگه آب نخوردند


اصفهانیه پسرش بعد از ده سال از آمرکا برمیگرده میبینه پدرش یک متر ریش داره پسره میپرسه بابا چرا ریش گذاشتی پدرش میگه :آخه مادرت رو طلاق دادم ریش تراش هارو با خودش بردست  


یه نفر با یه اصفهانی دست به یقه میشه.اصفهانی بجای عمل متقابل التماس کنان با لهجه شیرین اصفهانی میگه آقا شما را به خدا یقمو ول کنین گوشمو بیگیرین.آخه یقم پاره میشه  


بچه اصفهانی سر سفره غذا می خورده.باباش با لهجی شیرین اصفهانی بهش میگه باباجون اینقدر غذا بخور که سیر بشی نه اینقدر که خسته بشی  


اصفهانیه میره دکتر میپرسه آقای دکتر من چکار کنم خساستم از بین بره؟ دکتر جواب میده : ژنتیکیه، ولی اگه 18 میلیون خرج کنید مغزتونو جراحی میکنم خوب میشید. خلاصه عملش میکنند بعد که به هوش میاد و میخواد بره خونه میگه: آقای دکتر سکه 25 تومنی باقیه پولمو بدین، اگه توی راه خیلی خسته شدم باقیشو با اتوبوس برم!  


چندتا تهرونی اومده بودن اصفهون گردش، توی میدون نقش جهان درشکه سوار میشن تا کمی تاب بخورن، اسب درشکه زبون بسته بهش فشار میآدو وسط راه یه صدائی ازش در میره، تهرونیها هم برا اینکه درشکه چی رو مسخره کنن بلند بلند بهم دیگه میگن به به، بجه ها درشکه های اصفهان هم رادیو داره، پیرمرد درشکه چی خیلی خونسرد سرشو برمیگردونه و میگه: آره آمو (عمو ) ولی فقط موج تهرونو میگیره


  یه بار یه اصفهانیه داشته با خانوادش از جلوی رستوران رد میشده بوی خوب غذا رو احساس می کنن. به بچه هاش میگه بچا اگه بچای خوبی باشین یه دفه دیگه هم از اینجا ردتون می کنم.  


 یه روز یه رشتیه میره اصفهوون بازار پارچه فروشا اولین مغازه که میرسه میگه :ببخشید پارچه جون دار دارین؟ اصفهونیه میگه بفرمایین این یکی خیلی جون داره رشتیه میگه نه . جوندارتر اصفهونیه میگه این یکی خیلی جونداره رشتیه باز میگه :نه جوندارتر اصفهونیه میگه :ببخشید ها میشه بپرسم برا چیچی می خواین ؟ رشتیه میگه :برای زیر شلواری اصفهونیه میگه : اینو ببرین قول میدم کونتون پاره شه این پارچه پاره نشس  


یه اصفهانی میخواسته پول به کسی بده دستش می لرزید . گفتند زودباش چرا می لرزی ؟ میگه آخه میخوام پول بدم ، جون که نمیخوام بدم که یهو بدم


جشنواره فیلم اصفهان 1- دو نفر با یک تخم مرغ ! 2- تا حالا موز خوردی؟ ! 3- 10 نفر زیر یک چتر ! 4- من هوشنگ 15 تومان دارم ! 5- دیشب باز هم پیتزا خوردم


 اصفهانیه گوشت غذا رو میخوره آبشو میده زنش میگه بخور گوشت توش بوده .نصف شب زنش شورتشو در میاره میده شوهرش میگه بکن کس توش بوده.


بهمن و علی(اصفهانی) سرباز بودن. بهمن میمیره، علی میره برای خانواده بهمن تلگراف بزنه که بهمن مرده. مسئول تلگراف‌خونه می‌گه: هر کلمه هزار تومان، برای تاریخ و امضا هم پول نمی‌گیریم. علی می‌گه بنویس: بهمن تیر خرداد مرداد !


جوک های اصفهانی

    نظر

یه روز یه اصفهانی با زن وپسرش میرن کنار رودخونه برای پیک نیک که برای‎ ‎نهارشون سه تا تخم مرغ می برند! یدفعه پسرشون را آب ‏می بره که پدره داد می زنه:‏‎ ‎خانوم بچه رو آب برد ‏‎ ‎دو تا تخم مرغ بیشتر درست نکن!


اگه گفتید چه جوری میشه اصفهانی رو زجر داد: ببندیش به تیر برق وبهش بگین کوچه اون طرفی شام میدن


دانشگاه صنعتی اصفهان که بودم میدیدم بچه های اصفهانی روزهایی که کلاس هم ندارند باز هم از ساعت 7 صبح تو دانشگاه هستند تا 7شب و با خودم میگفتم دانشجو یعنی اینها ولی بعد فهمیدم ژتون صبحانه و نهار و شام عامل این اعتکاف در دانشگاه بوده  


اصفهانیه کارت اینترنتش تموم میشه میندازتش تو آب جوش 


 


یکبار یه اصفهانی خونش آتیش میگیره یه تک زنگ به آتش نشانی می زده 


اصفهانی تف میکنه آب بدنش کم میشه  


یه روز یه اصفهانیه توی یکی از پادگانهای تهران خدمت می کرده . بچه تهرونی ها برای اینکه اونو اذیت بکنند توی غذایش تف می کردند و اون هیچ چی نمی گفت بعد از چند روز تهرونی ها قرار میگزارند که باهاش دوست بشوند اصفهانیه میگه از کی میخواهید با من دوست بشوید میگند از فردا , اصفهانیه هم میگه من هم از فردا نمیشاشم توی سماور  


اصفهانیه موبایل می خره صفرشو می بنده  


یه اصفهانی به یه عربه  گفت چقدر میدی تا من یه چشممو با دندون گاز بگیرم عربه میگه شرط صد تومن و اصفهانی یه چشمش رو که مصنوعی بود در میاره و با دندون گاز میگیره چند دقیقه بعد اصفهانی باز میگه چقدر میدی تا اون چشممو هم گاز بگیرم خلاصه یه دویستی شرط میبندند اصفهانیه دندون مصنوعیش رو در میاره و بااون چشم دیگش رو گاز میگیره عربه تصمیم میگیره تلافی کنه یه چند دقیقه بعد اصفهانی بازم میگه خوب حالا چند میدی تا رو شلوارت من جیش کنم ولی شلوارت خیس نشه عربه گفت پنج تومن اصفهانیه هم قبول کرد و رو شلوار عربه جیش کرد عربه دید شلوارش خیس شد پنج تومنو گرفت و رفت  


زمان دانشجویی با یکی از دوستان که اصفهانی بود با ماشینش رفته بودیم بیرون (دوتایی), این رفیق ما یه جارو خلاف رفت و پلیس جلوشو گرفت و جریمش کرد, آقا چشمتون روز بد نبینه این رفیق ما یقه مارو چسبید که موقع خلاف و جریمه شدن تو هم تو ماشین بودی باید نصفشو بدی!  


یه اصفهانیه به دوستش میگه : حسن خودکار داری . میگه نه جوهرش تموم شده . به اون یکی دوستش میگه : مجتبی مداد داری میگه نه مدادم نوکش شکسته . اصفهانیه میگه ای بدبختا حالا باید از خودکار خودم استفاده کنم


اصفهانیه داشته تو اتوبان 180 تا سرعت میرفته، افسره جلوشو میگیره، بهش میگه: شما گواهینامه دارین؟ یارو میگه نخیر! میگه: کارت ماشین چی؟ مرده میگه: دارم ولی مال خودم نیست، مال اون بدبختیه که جسدش تو صندوق عقبه! افسره کف میکنه، میره سریع به مافوقش گذارش میده. خلاصه بعد از یک ربع سرهنگ مافوقش میاد، از مرده میپرسه: آقا شما گواهینامه و کارت ماشین ندارین؟! یارو میگه: چرا قربان، بفرمایین! دست میکنه از تو داشبرد گواهینامه و کارت ماشین رو درمیاره، میده خدمت سرهنگ. سرهنگه میگه: می‌تونم صندوق عقب ماشینتونو بازرسی کنم؟ اصفهانیه میگه: خواهش میکنم، بفرمایید. سرهنگه میره در صندوق عقب رو باز میکنه، میبینه اونجا هم خبری نیست. برمیگرده به مرده میگه: ولی زیردست من گزارش داده که شما گواهینامه و کارت ماشین ندارین و یه جسد هم تو صندوق عقب ماشینتونه! اصفهانیه میگه: نه قربان دروغ به عرضتون رسوندن! خودتون که مشاهده کردین. به خدا این افسره عقده‌ایه! دوست داره بیخودی به ملت گیر بده! لابد بعدشم گفته که من داشتم 180 تا سرعت می‌رفتم! 


 


یک اصفهانی چایی میاره برای مهموناش ولی قند نمی یاره .می گه به قند بالای یخچال نگاه کنید و چای بخورید یه بچه ای میره تو بحر قنده اصفهانیه میزنه پشت کله پسره می گه من گفتم چای با قند بخور نه چای شیرین


  یه بار یه شیرازی وارد اصفهان میشه از یه اصفهانیه می پرسه :آقا این طرفا دستشویی کجاست؟ اصفهانیه می گه: ته این خیابون زیر یه رستوران پله ها رو بگیر برو پائین. شیرازیه می گه :ممنون آخه یه بدهی به اصفهانیها دارم می خوام بدمو بیام. اصفهانیه که می بینه رودست خورد در جواب می گه:ندادی هم ندادی دادا تا ته بخور یه آب هم روش


اصفهانیه داشته تو خیابون میرفته که یهو میبینه اوضاع دل و روده خرابه و به شدت نیاز به قضای حاجت داره! خلاصه یخورده اطراف چرخ میزنه تا آخر یک توالت عمومی پیدا میکنه. خوشحال و خندان میره تو که یهو دم در یک مردک لندهور جلوشو میگیره، میگه: کجا عمو؟! اینجا توالتش ورودی داره، 200 تومن! اصفهانیه شاکی میشه، میگه: انصافتو شکر! یک ریدن دویست تومن؟! نمیخوام! خلاصه میاد بیرون، یکم دیگه چرخ میزنه میبینه نه اوضاع خیلی خرابه، برمیگرده، میگه: درک بیا اینم دویست تومن. یارو میگه: نـُچ! نرخا بالا رفته، ورودی جدید 500 تومنه! اصفهانیه تا فیهاخالدونش میسوزه، میگه: یعنی چی؟! مگه سر گردنست؟! آدم به خودش برینه به صرفه‌تره! خلاصه باز شاکی میاد بیرون، یکم راه میره، میبینه الانه که وسط آدم و عالم برینه به خودش، زود بر میگرده، باحال زار یک پونصدی میده، میگه: بیا بابا اینم 500 تومن. باز صاب توالت یک ابرو میندازه بالا، میگه: نـُـچ! چون تو مضیقه‌ای ورودیت میشه هزار تومن! اصفهانیه که دیگه عرق از بناگوشش سرازیر شده بوده، میگه: بابا سگ خور! بیا اینم هزار تومن، بزار برم برینم! خلاصه میره تو. مردک توالت‌چی(!) میبینه یک ربع گذشت، نیم ساعت گذشت، یک ساعت گذشت، آقا نیومد بیرون. میره در توالت رو باز میکنه، میبینه اصفهانیه با کمربند خودشو دار زده، یک یادداشت هم گذاشته که: "کسی که تو این گرونی فرق گوز و ان رو نمیفهمه فقط واسه مردن خوبه"!  


یه خانواده اصفهانی بعد از یک هفته که موز خریدند مردند ؟ چون برای اینکه مزه موز نره دیگه آب نخوردند


اصفهانیه پسرش بعد از ده سال از آمرکا برمیگرده میبینه پدرش یک متر ریش داره پسره میپرسه بابا چرا ریش گذاشتی پدرش میگه :آخه مادرت رو طلاق دادم ریش تراش هارو با خودش بردست  


یه نفر با یه اصفهانی دست به یقه میشه.اصفهانی بجای عمل متقابل التماس کنان با لهجه شیرین اصفهانی میگه آقا شما را به خدا یقمو ول کنین گوشمو بیگیرین.آخه یقم پاره میشه  


بچه اصفهانی سر سفره غذا می خورده.باباش با لهجی شیرین اصفهانی بهش میگه باباجون اینقدر غذا بخور که سیر بشی نه اینقدر که خسته بشی  


اصفهانیه میره دکتر میپرسه آقای دکتر من چکار کنم خساستم از بین بره؟ دکتر جواب میده : ژنتیکیه، ولی اگه 18 میلیون خرج کنید مغزتونو جراحی میکنم خوب میشید. خلاصه عملش میکنند بعد که به هوش میاد و میخواد بره خونه میگه: آقای دکتر سکه 25 تومنی باقیه پولمو بدین، اگه توی راه خیلی خسته شدم باقیشو با اتوبوس برم!  


چندتا تهرونی اومده بودن اصفهون گردش، توی میدون نقش جهان درشکه سوار میشن تا کمی تاب بخورن، اسب درشکه زبون بسته بهش فشار میآدو وسط راه یه صدائی ازش در میره، تهرونیها هم برا اینکه درشکه چی رو مسخره کنن بلند بلند بهم دیگه میگن به به، بجه ها درشکه های اصفهان هم رادیو داره، پیرمرد درشکه چی خیلی خونسرد سرشو برمیگردونه و میگه: آره آمو (عمو ) ولی فقط موج تهرونو میگیره


  یه بار یه اصفهانیه داشته با خانوادش از جلوی رستوران رد میشده بوی خوب غذا رو احساس می کنن. به بچه هاش میگه بچا اگه بچای خوبی باشین یه دفه دیگه هم از اینجا ردتون می کنم.  


 یه روز یه رشتیه میره اصفهوون بازار پارچه فروشا اولین مغازه که میرسه میگه :ببخشید پارچه جون دار دارین؟ اصفهونیه میگه بفرمایین این یکی خیلی جون داره رشتیه میگه نه . جوندارتر اصفهونیه میگه این یکی خیلی جونداره رشتیه باز میگه :نه جوندارتر اصفهونیه میگه :ببخشید ها میشه بپرسم برا چیچی می خواین ؟ رشتیه میگه :برای زیر شلواری اصفهونیه میگه : اینو ببرین قول میدم کونتون پاره شه این پارچه پاره نشس  


یه اصفهانی میخواسته پول به کسی بده دستش می لرزید . گفتند زودباش چرا می لرزی ؟ میگه آخه میخوام پول بدم ، جون که نمیخوام بدم که یهو بدم


جشنواره فیلم اصفهان 1- دو نفر با یک تخم مرغ ! 2- تا حالا موز خوردی؟ ! 3- 10 نفر زیر یک چتر ! 4- من هوشنگ 15 تومان دارم ! 5- دیشب باز هم پیتزا خوردم


 اصفهانیه گوشت غذا رو میخوره آبشو میده زنش میگه بخور گوشت توش بوده .نصف شب زنش شورتشو در میاره میده شوهرش میگه بکن کس توش بوده.


بهمن و علی(اصفهانی) سرباز بودن. بهمن میمیره، علی میره برای خانواده بهمن تلگراف بزنه که بهمن مرده. مسئول تلگراف‌خونه می‌گه: هر کلمه هزار تومان، برای تاریخ و امضا هم پول نمی‌گیریم. علی می‌گه بنویس: بهمن تیر خرداد مرداد !