روزی نو..
•
چند نفر از شما که آنجایید
از بازی های عشق لطمه دیده اید؟
چند بار سوگند خورده اید که دوباره عاشق نمی شوید؟
چندین شب تنها و بی خواب مانده اید؟
چقدر دروغ، چقدر جنگ و دعوا؟
و چرا دوباره برآنید که باز خود را گرفتار آن کنید؟
صدایت را می شنوم که می گویی: عشق درد است
عشق روشی تلخ و ظالمانه دارد
برای پرداخت آنچه که در ذهن خود دارید.
چگونه می توانست اصلی ترین نیاز تو باشد!
آیا می تواند چنان تو را ترک گوید که چون شبحی شوی؟
دیگر نمی خواهی هرگز چنین دلمرده و بی کس باشی.
روزی جست و جو خواهی کرد
در میان کتابی قدیمی، در روزی بارانی
عکسی از او می بینی که به تو لبخند می زند
زمانی که هنوز با هم بودید
و یا در حالی که از خیابان میگذری
چه کسی را ممکن است تصادفا ملاقات کنی
جز همان لبخند قدیمی که تمام روز را به آن می اندیشیدی!
کاش می شد زمان را به صفر برگرداند!
کاش می شد عشق را در دل کشت!
کاش می شد فراموش کرد!
کاش می شد به خود فهماند که سالهاست عشق و صداقت مرده
و جایش را به دروغ سپرده
و تنها چیزی که وجود دارد:
دروغ است و.. دروغ است و.. دروغ..
عشق درد است
زمان را به صفر برگردان...!!!