سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☆★☆ عشق شیطونک☆★☆

عکس های زیبا رومانتیک و رویایی


 






 

 

ادامه مطلب...

دلت را بتکان ...

دلت را بتکان

 

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن…….



دلت را بتکان،



اشتباهایت تالاپی می افتد زمین ، بذار همان جا بماند ،



فقط از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش …



قاب کن و بزن به دیوار دلت ……



دلت را محکم تر اگر بتکانی،تمام کینه هایت هم می ریزد….



و تمام آن غم های بزرگ…


و همه حسرت ها و آرزوهایت…..


محکم تر از قبل بتکان


تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای! هم بیفتد…..


حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد……


تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟!


خاطره ، خاطره ست باید باشد ... باید بماند…


کافی ست؟!!


نه هنوز دلت خاک دارد…یک تکان دیگر بس است..


تکاندی...؟؟!!


دلت را ببین! چقدر تمیز شد. دلت سبک شد!


حالا این دل جای * او* ست …


دعوتش کن ، این دل مال* او* ست


همه چیز ریخت از دلت همه چیز افتاد …و حالا…


حالا تو ماندی و یک دل


یک دل و یک قاب تجربه،


مشتی خاطره و یک * او*...


خانه تکانی دلت مبارک ...


مقصر دل دیوانه ی ماست

 مقصر دل ماست 


وحشت از عشق که نه ، ترس ما فاصله هاست 


وحشت از غصه که نه ، ترس ما خاتمه هاست 


ترس بیهوده نداریم ، صحبت از خاطره هاست


صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست 


کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست


گله از دست کسی نیست


مقصر دل دیوانه ی ماست


 


زندگی یک آرزوی دور نیست؛

 زندگی یک ارزوی دور نیست

زندگی یک آرزوی دور نیست

 


زندگی یک جست و جوی کور نیست



زیستن در پیله پروانه چیست؟

 


زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست

 


گوش کن ! دریا صدایت میزند؛

 


هرچه ناپیدا صدایت میزند

 


جنگل خاموش میداند تو را؛

 


با صدایی سبز میخواند تو را

 


زیر باران آتشی در جان توست؛

 


قمری تنها پی دستان توست

 


پیله پروانه از دنیا جداست؛

 


زندگی یک مقصد بی انتهاست

 


هیچ جایی انتهای راه نیست؛

 


این تمامش ماجرای زندگیست

 

 


پاییز را دوست دارم

پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

 

 و من عاشقانه پاییز را دوست دارم


سوز و ساز

سو و ساز 

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب



تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب



ساز در دست تو سوز دل من می گوید



من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب



مرغ دل در قفس سینه من می نالد



بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب



زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است



بیم آنست که از پرده فتد راز امشب



گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان



پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب



گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز



می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب



کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز



بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب


دوستی.........

دوستی


دل من دیر زمانی است که می پندارد :


« دوستی » نیز گلی است ؛


مثل نیلوفر و ناز ،


ساقه ترد ظریفی دارد .


بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد


جان این ساقه نازک را - دانسته- بیازارد !


در زمینی که ضمیر من و توست ،


از نخستین دیدار ،


هر سخن ، هر رفتار ،


دانه هایی است که می افشانیم


برگ و باری است که می رویانیم


آب و خورشید و نسیمش « مهر » است


گر بدانگونه که بایست به بار آید ،


زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .


آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،


که تمنای وجودت همه او باشد و بس .


بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .


زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست


تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .


در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،


عطر جان‌پرور عشق


گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز


دانه ها را باید از نو کاشت .


آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان


خرج می باید کرد .


رنج می باید برد .


دوست می باید داشت !


با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد


با سلامی که در آن نور ببارد لبخند


دست یکدیگر را


بفشاریم به مهر


جام دل هامان را


مالامال از یاری ، غمخواری


بسپاریم به هم


بسراییم به آواز بلند :


- شادی روی تو  !


ای دیده به دیدار تو شاد


باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست


تازه ، عطر افشان گلباران باد .


دست نوشته ای از گاندی.....

دست نوشته ای از گاندی

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌صفت باشم

 

من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،

 

من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،

 

چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است

 

و تو هم به یاد داشته باش

 

من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،

 

تو را دیگرى باید برایت بسازد و

 

تو هم به یاد داشته باش

 

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است ،

 

تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند

 

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان

 

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

 

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه

 

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى

 

می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم

 

می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،

 

چرا که ما هر دو انسانیم

 

این جهان مملو از انسان‌هاست ،

 

پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد

 

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،

 

قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است

 

دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،

 

حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،

 

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،

 

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،

 

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،

 

من قابل ستایشم، و تو هم .

 

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

 

به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى

 

همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،

 

اما همگى جایزالخطا

 

نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،

 

و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است


یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم


یادمان باشد در این بهر دورنگی و ریا


دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم


یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست


دگر آنروز پی قلب سیاهی نرویم


یادمان باشد دگر لیلی و مجنونی نیست


به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم؟؟


یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد


طلب مهر زهر چشم خماری نکنیم


یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم


گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم


خود بسازیم به هر درد که از دوست رسد


بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم


جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم


شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم


و به هنگاو عبادت سر سجاده عشق


جز برای دل محبوب دعایی نکنیم


یاور خویش بدانیم خدا یاران را


جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم


گله هرگز نبود شیوه دلسوختگان


با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم


یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم


وقت پر پر شدنش ساز و نوایی نکنیم


پر پروانه شکستن هنر انسان نیست


گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم


دوستداری نبود بندگی غیر خدا


بی سبب بندگی غیر خدایی نکنیم


مهربانی صفت بارز عشاق خداست


یادمان باشد از اینکار ابایی نکنیم


یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد


طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم


ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟؟؟


یاد من هست،طلب عشق ز هر کس نکنم


گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد


دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک؟؟؟؟


این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار


به تو ای عشق،تو ای یار،تو ای بهر نیاز


یاد من هست که دیگر دل من تنها نیست


یاد من هست که دیگر دل تو مال من است


یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک


یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز


یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم


هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم