سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☆★☆ عشق شیطونک☆★☆

مشکل یک زن

خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار کند.

یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین کرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.

روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست که سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد به سین ه خودش اشاره کرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد.

روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا کند تا این یکی را به فروشنده نشان بدهد. این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد!!! ............

دلم گرفته

 


دوباره آسمان این دل ابری شده


 


دوباره این چشمهای خسته بارانی شده


 


دوباره دلم گرفته است وشعر دلتنگی را برای این دل می خوانم


 


می خوانم واشک می ریزم،آنقدر اشک می ریزم


 


تا این اشکها تبدیل به گریه شوند


 


در گوشه ای،تنهای تنها وخسته ازاین دنیا


 


دوباره این دل بهانه می گیردودرد دلتنگی رادردلم بیشتر می کند


 


خیلی دلم گرفته است،مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است


 


وبا نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز می کنند


 


چشم دوخته است


 


دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب،مثل لحظه سوختن پرانه،مثل لحظه


 


شکستن یک قلب تنها


 


دوباره خورشید می رود ویک آسمان بی ستاره می آید


 


 ودوباره این دل بهانه می گیرد


 


به کنار پنجره می روم،نگاه به آسمان بی ستاره


 


آسمانی دلگیرتر از این دل خسته


 


یک شب سرد وبی روح،سردتر از این وجود یخ زده


 


خیلی دلم گرفته است،احساس تنهایی دروجودم بیشتر از همیشه است


 


تنهایی مرا می سوزاند، دلم هوای تو راکرده است


 


دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است


 


آسمان چشمانم پر ازابرهای سیاه سرگردان است،قناری پربسته


 


در گوشه ای ازقفس این دل نشسته وبی آواز است


 


هوا، هوای ابریست ،هوای دلگیریست


 


می خواهم گریه کنم، می خواهم ببارم


 


دلم می خواهد ازاین غم تلخ ونفسگیر رهاشوم


 


اما نمی توانم


 


دوباره دلم گرفته است، خیلی دلم گرفته است


 


اما کسی نیست تا بامن درد دل کند،کسی نیست سرم رابرروی


 


شانه هایش بگذارم وآرام شوم...هیچکس نیست!!!


 



 



کلبه ی عشق ...







....                     
تو نبودی و در نهان خانه دلم جایت خالی بود.......           
تو نبودی و باز به تو وفادار بودم........
تو نبودی و جز تو هیچ کس را به حریم قلبم راه ندادم......  
و تو آمدی.از دوردستها......                              
از سرزمین عشق......                                                                   
تو مرا با عشق آشنا کردی.....                            
با تو تا عرش دوست داشتن سفر کردم........            
تو مفهوم عاشق بودن را به من آموختی..........        
با تو کامل شدم.......                                    
با تو بزرگ شدم......                                   
با تو الفبای عشق را اموختم.......
ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم......
به تو و کلبه عاشقمان بالیدم.......
تو نیمه گمشده ام شدی........
حال که اینچنین شیفته توام باش تا در کنارت آرامش بیابم....
حتی برای لحظه ای از من جدا نشو......
بدون تو دستم سرد است........
بدون تو آغوشم تهی و لبریز درد است......
به حرمت عشقمان...
به حرمت لحظات زیبایمان..........
مرو که بی تو من هیچم.......
بمان با من.....
بدان که تا ابد نام تو بر قلبم حک شده........
بدان که عشقمان همیشه پاک خواهد ماند.............
به وفایم ایمان داشته باش...............
تا به تو نشان دهم معنی واقعی واژه عشق را


 


 


 


 


حال میخواهم زندگیم را
با رنگ سیاه بنویسم
با خط دل بنگارم
و با کلام عشق آغاز کنم
که شاید اینبار در این جاده ی تاریک سیاه
بتوانم تنها با نور عشق زندگی کنم....