تنها و خسته ام به خدا
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد/ عجب از محبت من که در او اثر ندارد/ غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد/ دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
نمی دانم تو می خوانی ز چشمم حرفهایم را/ نمی دانم تو می بینی نگاه بی صدایم را که می گوید بدون مهربانیهای بی حدت، بدون عشق تومن هیچه هیچم
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم/ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم /تو کیستی که من از موج یک تبسم تو، بسان قایق سرگشته روی گردابم
آه از راه محبت که چه بیپایان است با دو منزل که یکی وصل و یکی هجران است
کاش می شد گریه را تهدید کرد/ مدت لبخند را تمدید کرد/ کاش می شد در میان لحظه ها/ لحظه ی دیدار را نزدیک کرد
گفتمش بی تو چه می باید کرد ؟ عکس رخساره ی ماهش را داد .. گفتمش همدم شبهایم کو ؟ تاری اززلف سیاهش راداد .. وقت رفتن همه رامی بوسید به من ازدور نگاهش راداد .. یادگاری به همه داد و به من... انتظار سرراهش را داد
مرگ من روزی فرا خواهد رسید/ در بهاری روشن از امواج نور/ در زمستانی غبار آلود و دور/بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد/ مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
می دانی که من دلواپس فردای خود هستم/ مبادا گم کنم راه قشنگ آرزو ها را/ مبادا گم کنم اهداف زیبا را/ مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت/ دلم بین امید و نامیدی میزند پرسه، میکند فریاد،میشود خسته/. مرا تنها تو نگذاری
آسمان را بنگر و به سکوت پر رمز و رازش بیاندیش. ستاره ی خود را در آسمان زندگیت پیدا کن و به سمت آن ستاره حرکت کن. نگران راه مباش، آنکه ستاره را برای تو آفرید راه رسیدن به آن را نیز نشانت خواهد داد.
به دریا بزن قایقت می شوم / حقیرم ولی لایقت می شوم / من عاشق شدن را بلد نیستم / تو یادم بده عاشقت می شوم
اخر از عشق تو ساکن در کلیسا می شوم /میکشم دست از مسلمانی مسیحا می شوم/یا لباس عاشقی را ازتنم بیرون کنید/یا که من خاکستر کوی رفیقان میشوم