دلم گرفته
دوباره آسمان این دل ابری شده
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده
دوباره دلم گرفته است وشعر دلتنگی را برای این دل می خوانم
می خوانم واشک می ریزم،آنقدر اشک می ریزم
تا این اشکها تبدیل به گریه شوند
در گوشه ای،تنهای تنها وخسته ازاین دنیا
دوباره این دل بهانه می گیردودرد دلتنگی رادردلم بیشتر می کند
خیلی دلم گرفته است،مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است
وبا نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز می کنند
چشم دوخته است
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب،مثل لحظه سوختن پرانه،مثل لحظه
شکستن یک قلب تنها
دوباره خورشید می رود ویک آسمان بی ستاره می آید
ودوباره این دل بهانه می گیرد
به کنار پنجره می روم،نگاه به آسمان بی ستاره
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته
یک شب سرد وبی روح،سردتر از این وجود یخ زده
خیلی دلم گرفته است،احساس تنهایی دروجودم بیشتر از همیشه است
تنهایی مرا می سوزاند، دلم هوای تو راکرده است
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است
آسمان چشمانم پر ازابرهای سیاه سرگردان است،قناری پربسته
در گوشه ای ازقفس این دل نشسته وبی آواز است
هوا، هوای ابریست ،هوای دلگیریست
می خواهم گریه کنم، می خواهم ببارم
دلم می خواهد ازاین غم تلخ ونفسگیر رهاشوم
اما نمی توانم
دوباره دلم گرفته است، خیلی دلم گرفته است
اما کسی نیست تا بامن درد دل کند،کسی نیست سرم رابرروی
شانه هایش بگذارم وآرام شوم...هیچکس نیست!!!