سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☆★☆ عشق شیطونک☆★☆

تنها و خسته ام به خدا

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد/ عجب از محبت من که در او اثر ندارد/ غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد/ دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد


 


نمی دانم تو می خوانی ز چشمم حرفهایم را/ نمی دانم تو می بینی نگاه بی صدایم را که می گوید بدون مهربانیهای بی حدت، بدون عشق تومن هیچه هیچم


 


تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم/ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم /تو کیستی که من از موج یک تبسم تو، بسان قایق سرگشته روی گردابم


 


آه از راه محبت که چه بی‌پایان است با دو منزل که یکی وصل و یکی هجران است


 


کاش می شد گریه را تهدید کرد/ مدت لبخند را تمدید کرد/ کاش می شد در میان لحظه ها/ لحظه ی دیدار را نزدیک کرد


 


گفتمش بی تو چه می باید کرد ؟ عکس رخساره ی ماهش را داد .. گفتمش همدم شبهایم کو ؟ تاری اززلف سیاهش راداد .. وقت رفتن همه رامی بوسید به من ازدور نگاهش راداد .. یادگاری به همه داد و به من... انتظار سرراهش را داد


 


مرگ من روزی فرا خواهد رسید/ در بهاری روشن از امواج نور/ در زمستانی غبار آلود و دور/بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد/ مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد


 


می دانی که من دلواپس فردای خود هستم/ مبادا گم کنم راه قشنگ آرزو ها را/ مبادا گم کنم اهداف زیبا را/ مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت/ دلم بین امید و نامیدی میزند پرسه، میکند فریاد،میشود خسته/. مرا تنها تو نگذاری


 


آسمان را بنگر و به سکوت پر رمز و رازش بیاندیش. ستاره ی خود را در آسمان زندگیت پیدا کن و به سمت آن ستاره حرکت کن. نگران راه مباش، آنکه ستاره را برای تو آفرید راه رسیدن به آن را نیز نشانت خواهد داد.


 


به دریا بزن قایقت می شوم / حقیرم ولی لایقت می شوم / من عاشق شدن را بلد نیستم / تو یادم بده عاشقت می شوم


 


اخر از عشق تو ساکن در کلیسا می شوم /میکشم دست از مسلمانی مسیحا می شوم/یا لباس عاشقی را ازتنم بیرون کنید/یا که من خاکستر کوی رفیقان میشوم


پیوستی به رویا ...

 


پیوستی به رویا ، به خواب ، به خیال ....


پیوستی به آنچه دیگرتکرارش برایم رنج آور است...



دیگر این دلخسته را تاب برای زخم زبان نمانده ...


رمقی اگر بود ...


تابی اگر مانده بود..نغمه ای اگردرعمق نای خسته مانده بود ...


تمام شد ...


همه چیزتمام شدنش را به رخ دیده می کشید


ولی


گویی دیده را تاب دیدن نبود ...


اما شنیدن تاب آورد..


.
دیگر بار برای درک واژه ی نبودن ...


نبودنت را با جان می آمیزم و نیستی را درآغوش می کشم ...


حضورم کم رنگ می شود و نبودن وجود را در برمی گیرد ...


دیگر نه دستان را توان ...


نه پاها را رمق ...


نه چشمان را تاب ...


نه دل را قرار ...


نه تن را وجود مانده است دیگر همیشه های تکرار پایان یافت .. .


دیگر نه آغازی است و نه پایانی ...


که اینجا پایان پایان است