سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☆★☆ عشق شیطونک☆★☆

خداحافظ

 


خداحافظ  برای تو  چه آسان   بود




                                                      ولی قلب من ازاین واژه لرزان بود




                  خداحافظ  برای  تو  رهایی  داشت




                                                      برای من  غم  تلخ  جدایی  داشت




                 خداحافظ  طلوع   پاک  شبنم  بود




                                                      طلوع ظلمت و تاریکی و غم بود




خداحافظ  طلوع  من  غروب  من




خداحافظ تو ای محبوب خوب من




 




خداحافظ


 


 



با تو بودن

آنگاه که آسمان را در چشمان تو می بینم


آنگاه که خورشید را در قلب تو می یابم 


وقتی هفت شهر عشق را با گرمی دستانت آغاز کردم


وقتی معنی دوست داشتن را در نگاه معصوم خنده هایت خواندم


 


              چه می خواهم از تو جز اینکه


بگویم ای بهترینم...


                  برای داشتنت بهانه نمی خواهم


                   تو خود ، بهانه ای برای وجود من


 


     باز با تو ، گرمای وجودت ، احساس عمیقت..


دلتنگی های دیدنت را به شوق


 


         همان نگاهی که به نگاهم دادی


          همان دستی که در دستم نهادی


 


          همان آغوشی که به آغوشم سپردی


                                                     تحمل می کنم


                  تا از آن آلاچیقی بسازم برای چشیدن طعم خوش با تو بودن


 


یادگرفتم


هر چند مال من نشدی ولی ازتو خیلی چیزها یاد گرفتم


یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم


یاد گرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره


یاد گرفتم توی زندگیم به اونی که بفهمم چقدر دوستم


داره هر روز دلشو به بهونه ای بشکنم


 


 یاد گرفتم گریه های هیچ کس رو باور نکنم


            


                          یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت


                          جبران ندم.


 یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی


خودم عاشق نباشم


با حال

 

من و درگیر خودت کن تا جهانم زیر و رو بشه


تا سکوت هر شب من با هجومت روبرو بشه


بی هوا بدون مقصد سمت طوفان تو میرم


من و درگیر خودت کن بلکه ارامش بگیرم


با خیال تو هنوزم مثل هر روز و همیشه


هر شب حافظه ی من پر تصویر تو میشه


با من غریبگی نکن با من که درگیر توام


چشمات و از من بر ندار من مات تصویر توام


تو همین جایی همیشه با تو شب شکل یه رویاست


اخرین نقطه ی دنیا تو جهان من همین جاست


تو همین جایی و هر روز من به تنهایی دچارم


من و نزدیک خودم کن تا تو رو یادم بیارم



خوب می دانم بی تو غریبم
روزها چه بی خبر میگذرند
انگار به من , به تو و به خاطره هایمان اعتنایی نمی کنند
!
بدون تو از زمستان می نویسم

و توی گلدان های دلم
آرزوهای همیشه کال را می نشانم
خوب می دانم بدون تو کسی حال دفترم را نمیپرسد
و از میان شالیزارهای نگاهم رد نمی شود
,
خوب می دانم کسی مثل تو به پروانه های خیالم سلام نمی کند

کاش میتوانستم تک بیتی قشنگ برایت بنویسم
که بوی صداقت بدهد
کاش میتوانستم لحظه های شاعرانه ام را برایت قاب کنم
من به اندازه بی کرانگی آسمان ها به مهربانی ات معتقدم
معتقد...


ززن زلیل

الهی به مردان در خانه ات ... ... ... ... ... ... ... به آن زن ذلیلان فرزانه ات

به آنان که با امر روحی فداک ... ... ... ... ... ... نشینند و سبزی نمایند پاک

به آنان که از بیخ و بن زی ذیند ... ... ... ... ... ... شب و روز با امر زن می زیند

به آنان که مرعوب مادر زنند ... ... ... ... ... ... .. ز اخلاق نیکوش دم می زنند

به آن شیر مردان با پیش بند ... ... ... ... ... ... ... که در ظرف شستن به تاب و تبند

به آنان که در بچه داری تکند ... ... ... ... ... ... ... یلان عوض کردن پوشکند

به آنان که بی امر و اذن عیال ... ... ... ... ... ... ... نیاید در از جیبشان یک ریال

به آنان که با ذوق و شوق تمام ... ... ... ... ... ... به مادر زن خود بگویند: مام

به آنان که دارند با افتخار ... ... ... ... ... ... ... ... نشان ایزو نه، زی ذی نه هزار

به آنان که دامن رفو می کنند ... ... ... ... ... ... ... ز بعد رفویش اتو می کنند

به آنان که در گیر سوزن نخند ... ... ... ... ... ... ... گرفتار پخت و پز مطبخند

به آنان قرمه سبزی پزان قدر ... ... ... ... ... ... ... به آن مادران به ظاهر پدر

الهی به آه دل زن ذلیل ... ... ... ... ... ... ... ... به آن اشک چشمان ممد سبیل

به تن های مردان که از لنگه کفش ... ... ... ... ... چو جیغ عیالاتشان شد بنفش

که ما را بر این عهد کن استوار ... ... ... ... ... ... ... از این زن ذلیلی مکن برکنار

به زی ذی جماعت نما لطف خاص ... ... ... ... ... ... نفرما از این یوغ ما را خلاص


رها کنید

مرا در خلوت تنهاییم رها کنید
مرا در کلبه بی سقف عاشقیم رها کنید

شیرینی عشق تلخ تر از هر زهر است
مرا در خاطرات تلخ حقیقت رها کنید

عاشق شدن در این روزگار بیوفا حماقت است
مرا از این روزگار بیوفا جدا کنید

ستاره امیدم دیگر چشمک نمیزند
 بی نور است
مرا با سختی ویرانگر انتظار آشنا کنید

من گرفتار سکوتم گرفتار غرور
مرا از میان این سکوت بیجان صدا کنید

زندگی چون قفس است
  قفسی با میله های سرد
کبوتر دلم را از این قفس چوبی محکم رها کنید

ماهی بیچاره در سر فکر دریا دارد
او را از این تنگ کوچک
بیست  سانتی رها کنید

در این زمانه دگر عشق دروغی بزرگ بیش نیست
از ما گذشته است فکری به حال نسلهای بعد ما کنید

شاید شما نتونید دل شکسته مرا
  بجا کنید
اما میتونید برایم دعا کنید و ای خدا خدا کنید


رفتی

رفتی و نشون دادی
که هیچی دوستم نداری
رفتی و برام گذاشتی
خاطراتو یادگاری


غم رفتنت عزیزم
 غروبو یادم میاره
به جای تاریکی اما
تو دلم غصه میکاره


تو که رفتی غصه ها رو
 جای قصه ها میخونم
واست اما فرق نداره
 من بمیرم یا بمونم


میرمو رها میشم
از این همه دلتنگیا
اما بدون تلخ برام
نمی تونم باشم جدا


میرمو میخوام از خدا
میگم خدا خدا خدا
اونکه منو تنها گذاشت
تو نزارش هرگز تنها


از لحظه دیدار تو

*از لحظه دیدار تو

دریافتم که با ارزش ترین احساسی

که انسان می تواند داشته باشد

عشق است

در گذشته می پنداشتم

که عشق را تنها در فیلم های سینمایی می توان یافت

و به همین دلیل از اینکه تنها بمانم لذت می بردم

در گذشته می پنداشتم

که خیلی مستقل هستم

به هیچ کس نیازی ندارم

و این همه به خاطراین است که خیلی قوی هستم

ولی پس از دیدار تو

در یافته ام

که دید من به عشق

تنها سر پوشی بود

بر شکست هایی که در رابطه های عاشقانه داشته ام

ظاهری نیرومند و بی تفاوت به خود می گرفتم

تا هیچ کس از آن چه که احساس می کنم آگاه نشود

ولی پس از دیدار تو

دیگر نمی توانم تظاهر کنم

احساساتم را آشکار بیان می کنم

و حالا می خواهم

آن چه را که همیشه در دل داشتم

و از بیان آن می هراسیدم به دنیا بگویم

بگویم که عشق

با ارزش ترین احساس انسان است

و می خواهم از تو تشکر کنم

که صداقت من با خود و با دیگران

به خاطر توست

دوستت دارم.


خوشبختی در کنار تو بودن

 

*خوشبختی در کنار تو بودن

هر گاه

 که تصمیمی مهم می گیرم

آن را با تو در میان می گذارم

هر گاه که روزی سخت دارم

در کنار تو بودن

دشواری اش را از یادم می برد

هر گاه که دلسرد می شوم

از آن چه می کنم

می توانم همیشه

به دلگرمی های تو تکیه کنم

هر گاه برای من

پیشامد نیکی رخ می دهد

پادمانی تو

نیکی آن را دو چندان می کند

هر گاه رؤیاهایی نو در سر دارم

می توانم به پیشانی تو تکیه کنم

هر گاه که می بینم

در پی انجام کاری اشتباه هستم

تنها بوسه ای از تو مرا به راه راست باز می گرداند

بدان خاطر که می فهمم

هیچ چیز در زندگی

پر ارزش تو از عشق تو نیست

و من در اوج خوشبختی ام،چون در کنار تو هستم

از تو متشکرم

و دوستت دارم!!


خنده مستانه

با عزیزان نیامیزد دل دیوانه ام

در میان آشنایانم ولی بیگانه ام

از سبک روحی گران ایم یه طبع روزگار

در سرای اهل ماتم خنده مستانه ام

نیست در این خکدانم آبروی شبنمی

گر چه بحر مردمی را گوهر یکدانه ام

از چو من آزاده ای الفت بریدن سهل نیست

می رود با چشم گریان سیل از ویرانه ام

آفتاب آهسته بگذارد درین غمخانه پای

تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار

بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام

گرمی دلها بود از ناله جانسوز من

خنده گلها بود از گریه مستانه ام

هم عنانم با صبا سرگشته ام سرگشته ام

همزبانم با پری دیوانه ام دیوانه ام

مشت خکی چیست تا راه مرا بند رهی ؟

گرد از گردون بر آرد همت مردانه ام