سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☆★☆ عشق شیطونک☆★☆

معنای دوستی



 

یه روز2 تا دوست که تو دوران سربازی خیلی با هم صمیمی شده بودند وقتی دوران سربازیشون تمام میشه این مکالمه بینشون رد و بدل میشه:سهراب: اگه تو شهر خودتون کار مناسبی گیرت نیومد، نیاز به پول داشتی یا هر کمک دیگه ای که نیاز داشتی حتما به شهر ما بیا هر کاری که از دستم بر بیاد برات انجام می دم امین: می دونی که وضعیت مالی من خوب نیست اما اگه خواستی ازدواج کنی به شهر ما بیا، حتما همسر مناسبی برات پیدا می کنم. هر کدوم از آنها به شهر خودشون میره تا اینکه یه روز سهراب میره پیش امین و میگه من اومدم تا  به قولی که دادی عمل کنی. امین دخترهای زیادی از دوست، فامیل و آشنا معرفی میکنه اما سهراب هیچ کدوم را نمی پسنده قصد برگشت به شهر خودش رو می کنه وموقع خداحافظی به امین میگه: تو رفاقت را در حق من تموم کردی این اشکال از من بوده که کسی را نپسندیدم. همین موقع دختری وارد خونه امین اینا میشه و سهراب تو یه نگاه عاشقش میشه و میگه من این دختر را می خوام. دختره نامزد امین بوده اما امین چیزی نمیگه و با وجود مخالفت خوانواده اش ترتیب ازدواج سهراب را میده   چند سال بعد...امین هنوز نتونسته شغل مناسبی پیدا کنه و هنوز از اینکه نامزدش رو از دست داده بوده نارحته.یه روز مادرش میگه: تو که به خاطر دوستت این همه از خود گذشتگی کردی برو سراغش ببین اون واسه تو چی کار میکنهامین میره سراغ سهراب اما سهراب در را بروی او باز نمی کنه و از پشت در میگه من تورا نمیشناسم. هر چی امین از خودش و دوستی سابقشون میگه، سهراب انکار میکنه و میگه نمیشناسمت.امین خیلی ناراحت میشه. همینطوری داشته به راهش ادامه می داده و به نامردی روزگار لعنت میفرستاده که 3 تا دزد بهش حمله میکنند اما وقتی میبینند وضعیت مالی خوبی نداره بهش کمک میکنند، به حمام میبرندش تا غبار سفر ازش دور بشه و رخت و لباس نو تنش میکنند. امین ار اونها جدا میشه و قصد برگشت به شهرش رو میکنه که یه خانم مسن میاد سراغش و میگه: من از شما خوشم اومده و دوست دارم شما واسه من کار کنی. امین خیلی تعجب میکنه اما دونبال زن میره و از اون روز به بعد تو یه شرکت خیلی بزرگ و معتبر مشغول به کار میشه و بعد از یه مدت هم با دختر همون خانم مسن ازدواج میکنه.یه روز همسر امین از او می خوات که به یه مهمونی برند. سهراب هم تو این مهمونی بوده . هیچ کدوم از اونها آشنایی نمیدند. امین جامش رو بر میداره و میگه : پیک اول را می زنم به سلامتی 3 تا دزدی که به سراغم اومدند و خیلی به من کمک کردند، پیک دوم به سلامتی خانم مسنی که به من شغل خوب داد و دخترش رو به ازدواج من دراورد و پیک سوم را به سلامتی رفیق نارفیقی که به سراغش رفتم اما گفت منو نمیشناسههمین موقع سهراب میگه: پیک اول را میزنم به سلامتی اون 3 دزدی که دزد نبودند و من فرستادم تا به تو کمک کنند، پیک دوم به سلامتی خانم مسنی که مادرم بود و از اون خاستم به سراغت بیاد و کار بهت بده وبعد هم دخترش که خواهر خودم بود . پیک سوم به سلامتی رفیقی که فکر میکنه من نارفیقم